الینا الینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

الینای مامان

تولد علی جون

دیشب تولد علی جون(پسرعمه) بود که شما خیلی دوسش داری از عصر که فهمیدی تولدشه تا شب می گفتی تولدو بیارین من فوت کنم یه سری قبل تولد شمع خونه عزیز رو  آوردبم فوت کردی عاشق  تولد  و شمع فوت کردنشی با این  که  از عکس و دوربین فرار میکنی ولی دیشب از خوشحالیت کلی  رو به دوربین رقصیدی ومی خندیدی   علی آقا هم شمع سیزده سالگیش رو با شما فوت کرد     ...
19 مرداد 1393

جزیره میانکاله

 سلام گلم یازده مرداد بود که با خانواده عزیز و خاله جونی ها و دایی جون رفتیم جزیره میانکاله دوست نداشتی  تو آب بری مخصوصا موج دریا که رو صورتت آب  می پاشید عصبیت میکرد اکثر اوقات کنار ساحل بودی و شن بازی میکردی از این کار خوشت می اومد    اونقدر ماسه بادی ریختی که دایی رو پات آدمک درست کرد   غروب آفتاب میانکاله       ...
19 مرداد 1393

دهم مرداد

دهم مرداد جنگل الینا با آجی هاش این خزه ها مثلا غذا هستن که دارین  جمع میکنین بریزین تو ظرف   غذا آمادست قربونش بشم اینم از غذای واقعیه اون روزمون ...
19 مرداد 1393

مجموعه توریستی عباس آباد

سلام دخترم عید فطر(سه شنبه هفتم مرداد 93)  با خاله معصومه شون رفتیم عباس آباد خیلی خوش گذشت با اصرار شماو آجی ستایش قایق پدالی سوار شدیم (توفیق اجباری ) بعدشم رفتیم دریا و شما کلی با وسایلش بازی کردی و فرداش هم که تعطیل بود رفتیم توسکا چشمه     عکس های قایق پدالی عباس آباد بر خلاف عکسات خیلی شاد بودی تا دوربین رو میبینی  ابروهات تو هم میره حالا عکسای دریا و سرسره بازی و... وقتی صدات کردم که ازت عکس بگیرم چرخ وفلک سوار شدین با اینکه اولین بارت  بود اصلا نترسیدی تاب بازی هم اول...
15 مرداد 1393

ﺩﻛﺘﺮ ﺑﺎﺯﻱ اﻟﻴﻨﺎ ﺑﺎ ﺁﺟﻲ ﻫﺎﺵ

سلام الینا جونم چهارشنبه یکم مرداد 93 بیست وپنجم ماه رمضان بود که خانواده عزیز و خاله ها و دایی جون رو واسه افطار دعوت کردیم شما هم تو آشپزی به مامان کمک کردی  چند تا عکس از گوجه رنده کردنت برا میرزا قاسمی بعد افطار هم با آجی هات تا آخر مهمونی دکتر بازی کردین بازی تون اینطوری بود که میرفتین رو تخت ما می دوییدین موقع پایین  اومدن از تخت مثلا می خوردین زمین بعد آجی ستایش شما رو کشون کشون میاورد مثلا بیمارستان که تو عکس میبینی نوبتی مریض میشدین  البته با سرپرستی ستایش اون تعیین میکرد  کی مریض شه طراح هم خودش بود   قس...
13 مرداد 1393

شب قدر دخملکم

شب بیست ویکم ماه مبارک رمضان خونه عزیز معصومه  ساعت سه صبح وقتی متوجه دوربین شدی صورتت رو با دستات پوشوندی به حق این ماه مبارک و پربرکت رمضان از خدا می خوام عاقبت بخیر بشی آمین   ...
6 مرداد 1393
1